گاه یک تصویر چقدر زیبا می تواند، مفاهیمِ عمیق فلسفی و معرفت شناسی را نشان دهد.
نظریه «عینک ذهن» کانت، همه تلاشش را کرده تا همین نکته کاریکاتور را توضیح دهد...
قصه
ی این کرگدن، قصه ی ماست؛ ما شاخی جلوی چشمانمان نداریم که با آن، همه
جهان را در دو طرفِ یک شاخ ببینیم اما ذهنمان پر است از پیشفرض ها و پیش
داوری ها...
همه ما تصور می کنیم که بی طرفانه قضاوت می کنیم و منطبق با واقع ، مثلِ همین کرگدنِ رئالیست!
مثل او تصور می کنیم، که میانِ همه جهان شاخی است زیبا و جهان دو نیمه است : نیمی این سوی شاخ، نیمی آن سوی شاخ !!!
غافل از اینکه به ذهنمان عینکی است، نادیده!
قضاوت، کار سختی است ، قضاوت در هر کاری...
شاید بد نباشد که اول از خودمون بپرسیم که آیا در جایگاهی هستیم که بخواهیم قضاوت کنیم یا نه؟!
آیا لازم هست که حتما قضاوت کنیم؟!!
و آیا برای آرامش دادن به افکاری که به ذهنمان هجوم میاورند، دنبال یک استنتاج و قضاوت هستیم که این ذهن را آرام کنیم؟!!
آیا برایمان سخت هست که فقط یک ناظر در دنیای پیرامونمان و بر یک واقعه باشیم؟!
چرا ناظر بودن بدون قضاوت برایمان سخت شده است...؟!!