ستاره مشرقی

هر آنچه به دنبالش هستید...

ستاره مشرقی

هر آنچه به دنبالش هستید...

بابا سلام.با هم حرف بزنیم؟

iran-stars.com


4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .

    5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .    

    6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

    8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.

    10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.    

    12ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.

    14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .

    16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .

     18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .

     21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه

     25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .

     30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .

     40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .    

     45 ساله که شدم ... حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو ندونستم ......   خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !

    

    حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......

    هر جوری میخوای جمله رو تموم کن

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:43 http://agaed.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
حالا که اون هست قدرشو بدونم واستفاده کنم وبهش احترام بذارم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد