انیشتین نابغه علمی قرن بیستم می گوید: " در عالم مجهول، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست (کتاب اثبات وجود خدا، چاپ سوم، ص 76 به نقل "مارلین بوکس کریدر"). انیشتین، دانشمند متخصص در فیزیک و ریاضی است نه در مسائل روانی و انسانی و مذهبی و فلسفی. او پس از تقسیم مذهب به سه نوع، نوع سوم را که مذهب حقیقی است مذهب وجود یا مذهب هستی می نامد و احساسی که انسان در مذهب حقیقی دارد این چنین شرح می دهد: " در این مذهب، فرد، کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید حس می کند، او وجود خود را یک نوع زندان می پندارد چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یک باره به عنوان یک حقیقت واحد دریابد " (دنیائی که من می بینم ص 57).
این
دانشمند مدعی است که احساسات موجد مذهب متفاوت است، علت گرایش به مذهب را
در همه طبقات نمی توان یکسان دانست. او می گوید: برای یک انسان ابتدائی،
ترس: ترس از مرگ، ترس از گرسنگی، ترس از جانور وحشی، ترس از مرض، ایجاد
کننده زمینه مذهبی است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوی برای خود
موجودات کم و بیش شبیهی می سازد، این موجودات را با دست و فکر خود می سازد و
بعد از این آفریدن به این فکر می افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد،
چطور بر سر لطفشان بیاورد. اینگونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدائی که
در این مذهب پرستیده می شود خدای واقعی نیست منجر به نوعی بت پرستی می
شود. می گوید: خصیصه اجتماعی بشر نیز یکی از تبلورات مذهب است. یک فرد می
بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان می میرند یک یک اطراف او را
خالی می گذارند، پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکاء و
امید داشتن به کسی، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد می کند. به
عقیده انیشتین خدائی که ناشی از این احتیاج است نیز خدای واقعی نیست، صفاتی
که برای او فرض می شود همه صفات انسانی است، کتاب مذهبی یهودیان و همچنین
انجیل این چنین خدائی را معرفی می کنند، این مذهب نسبت بمذاهب ترس یک درجه
تکامل یافته است.
آن
گاه چنین می گوید: ولی فراموش نشود که در این بین عده قلیلی از افراد و
اجتماعات یافت می شوند که یک معنی واقعی از وجود خدا را ورای این اوهام
دریافته اند که واقعا دارای خصائص و مشخصات بسیار عالی و تفکرات عمیق و
معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیت عقیده نیستند. مقصودش اینست
که گمان نرود در میان اجتماعاتی که در آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد
همه افراد فکرشان درباره خدا سطحی است، افرادی هم در همان جماعات یافت می
شوند که خدا را آنچنان که شایسته قدس و جلال او هست در نظر می آورند و
پرستش می نمایند. آنگاه چنین می گوید: یک عقیده و مذهب ثالث بدون استثناء
در ذهن همه وجود دارد، گرچه با شکل خالص و یکدست در هیچ کدام یافت نمی شود.
من آن را " احساس مذهبی آفرینش یا وجود " می نامم. بسیار مشکل است که این
احساس را برای کسی که کاملا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر
بحثی از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر می کند نیست.
در
این مذهب، فرد به کوچکی آمال و هدفهای بشر و عظمت و جلالی که در ماورای
امور و پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر مینماید پی می برد. او وجود خود را
یک نوع زندان می پندارد، چنانکه می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی
را یکباره بعنوان حقیقت واحد در یابد. مطابق این بیان در انسان و حداقل در
افراد رشد یافته انسانها چنین احساسی وجود دارد که می خواهد از وجود محدود
خود خارج شود و خود را بقلب هستی رساند. در انسان میلی وجود دارد که آرام
نمی گیرد مگر آنکه خود را با خدا و منبع هستی متصل ببیند. این همان است که
قرآن کریم فرموده است: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر
الله تطمئن القلوب؛ تنها با یاد خدا و جای گرفتن خدا در قلب است که دل آدمی
آرامش خویش را باز می یابد» (رعد 28).
انیشتین
در مقدمه " خلاصه فلسفی نظریه نسبیت " می گوید: بشر پس از آشنا شدن با
فیزیک جدید همین قدر می تواند ادعا کند که با الفبای کتاب آفرینش آشنا شده
است نه بیشتر. یعنی مثل بشر از نظر آشنائی با حقایق جهان مثل کودکی است که
تازه به دبستان رفته و الفبای یک زبان را شناخته است، این کودک تا وقتی که
بتواند کتاب های علمی که به آن زبان نوشته شده است بخواند و بفهمد، چقدر
فاصله دارد؟ بشر امروز نیز تا وقتی که بتواند کتاب طبیعت را بخواند همین
قدر بلکه بیشتر فاصله دارد.