_ o _
<>
\ /
چیه؟ دلم خواسته الکی اینجا وایسم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
><(((;>o
O
o
><(((;>o
O
o
<;)))><O
عمیق ترین دریاها رو شنا کردم تا بهت بگم: چه کار می کنی؟ خوب هستی؟ در سلامتی کامل به سر می بری؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
!......
__!......
____!......
______!.......
کجا؟ کجا؟ این پله ها می رسه به پشت بوم
.
.
.
.
بچه نشی از دوری من بری خودکشی کنی!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
### 0<-<####
هی! این کار رو نکن! از روی ریل بلند شو! قطار میاد زیرت می گیره... تو فقط مدت کوتاهی منو ندیدی! صبور باش! دوباره منو می بینی!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
0#####>==<#####
فکر
کردی الان می گم این منم که از دوری تو روی ریل قطار خوابیدم؟ اگه گوشیتو
90 درجه به سمت چپ بچرخونی می بینی که دارم از نردبان ترقی بالا می رم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
__/ΓΠ\__. (""v"")
'-O----O-'__. 'v'
این قلب منه. اگر فکر می کنی به فکر تو نیست بزن با همین ماشین لهش کن.
...
...
...
هه هه هه! بنزین نداره!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
+ - + - + - + - + - + - + - + - + - +
- + - + - + - + - + - + - + - + - + -
+ - + - + - + - + - + - + - + - + - +
- + - + - + - + - + - + - + - + - + -
بشین قشنگ با دقت جمع و تفریق کن ببین چندمین باره سرکار رفتی؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
.:ΞΞΞ:. ' ' .:ΞΞΞ:.
":ΞΞΞΞ:.o.:ΞΞΞΞ:"
:ΞΞΞΞ¥ΞΞΞΞ:
":ΞΞ:-'!'-:ΞΞ:"
این پروانه از راه دور میاد و میخواد بهت بگه خیلی گلی .
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
===========
I___ .-""-._ _ I
I___( '...' )___I
I_'=(,,)=(,,)='_I
کنار پنجره منتظر تو نشستم. اگه جواب ندی خودمو از طبقه همکف پرت می کنم پایین!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
=___ =
(.)__(.)
_(۰o)
(------)
هی بهت گفتم دست تو دماغت نکن. گوش نکردی... اینم نتیجش!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
('.')
((
))
((
))
کاری نداشتم، دارم کرم می ریزم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چند اعتراف خنده دار پسران !
*
اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که
بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که
هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این
فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو
ازش گرفتم ...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا
به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما
هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا
موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!!
خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن
داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده،
نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن
موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد.
بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
* اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم
یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش
حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه
سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره
هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین
کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و
درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
*
اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی،
خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف
زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی!
گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون
هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش،
گفتم پیغامی داری بهش برسونم...