می گویند اولین باری که پرسپولیس و استقلال
با هم بازی کردند (16 فروردین 1347) «کیهان ورزشی» که آن موقع هفته نامه
بود، روی جلد خودش هیچ چیزی از این بازی ننوشت و به جایش تیتر یک را به فوتبال بانوان اختصاص داد.
همین
بازی یا دربی، الان به چنان درجه ای از اهمیت رسیده است که «ورلد ساکر» آن
را بزرگترین دربی آسیا می داند. بین این دو وضعیت، یک چیز است که فرق
کرده: تاریخ برگزاری بازی ها. از دهه 40 تا دهه 90 نیم قرن فاصله است. نیم
قرن تماشای فوتبال، یعنی حداقل چهار نسل تماشاچی و هوادار
فوتبال. پرسپولیس و استقلال، به دلایل مشخصی توانستند بیشترین سهم از این
چهار نسل را مال خودشان بکنند. اتفاقی که برای باقی تیم های ایران نیفتاد.
قدمت
باشگاه
دوچرخه سواران، سال 1328 تیم فوتبالش را تشکیل داد. تیمی که بعدها اسم تاج
و استقلال گرفت. پرسپولیس هم اگرچه سال 42 تشکیل شد، اما بازیکنان و
هوادارانش از شاهین می آمدند که سال 32 تاسیس شده بود.
توی
تیم های مطرح امروز ایران، جز برق شیراز (تاسیس 1325) هیچ تیم دیگری نیست
که پرسابقه تر از این دو تیم باشد. این قدمت، با خودش چیزهایی می آورد. مثل
اینکه هواداری را تبدیل به یک امر خانوادگی و موروثی می کند. پیدا کردن یک
جمع خانوادگی که در آن هیچ هواداری از این دو تیم حضور نداشته باشد،
احتمالی معادل امکان فیزیکی تماشای پشت گوش دارد.
طبیعتا
این هواداری ها به نسل بعدی هر خانواده ای هم منتقل می شود. بسته به رابطه
پدر و فرزند، گاهی به شکل مستقیم و گاهی هم با کارکردی معکوس (سوفوکل
نمایشنامه نویس اگر بود، می توانست «ادیپ شهریار» را طرفدار رنگی متضاد تیم
محبوب پدرش بکند و بدون نیاز به کشت و کشتار، با همین تراژدی را پیش
ببرد.)
به
سابقه طولانی این دوتیم، باید عنصر تداوم را هم اضافه کرد. در دهه 60 که
بسیاری از تیم ها یا تعطیل شدند یا به اجبار قوانین عجیب و غریب آن دوره،
به بازی در لیگ استانی خودشان محدود شدند، این دو تیم در «جام باشگاه های
تهران» حاضر بودند. جامی که جای لیگ سراسری را برای هواداران فوتبال پر می
کرد. هم قبل از دهه 60 و در جام تخت جمشید و هم بعد از دهه 60 و در مسابقات
لیگ آزادگان و لیگ برتر هم همیشه این دو تیم حاضر بودند (سخت نگیرید. آن
یک سابقه حضور استقلال در دسته سه در فصل 73-72 را می شود به خاطر قوانین
عجیب و غریب آن دوره بی خیال شد.
استقلالی
ها همان فصل مستقیما از دسته سه به دسته یک برگشتند. ظاهرا ایران تنها
کشوری است که همچو اتفاقاتی در آن ممکن است.) همین حضور دائمی در بالاترین
سطح فوتبال، باعث حفظ هوادارها هم شد. وگرنه بسیاری از تیم ها بودند که
زمانی تماشاگر و هوادار داشتند و اتفاقا قهرمانی و مقام هم آوردند.
باشگاه
دارایی را خاطرتان هست؟ کشاورز را چطور؟ هما؟ اکباتان؟ تهرانجوان؟ بانک
ملی؟ به قول رسول نجفیان: «کجاست آن کوچه؟ چی شد آن خونه؟ آدماش کجاند؟ خدا
می دووونه...»
کاراکتر هواداری
توی
اکثر نقاط دنیا، هوادارهای هر تیمی، برای خودشان کاراکتر و هویت مخصوص به
خود دارند؛ مثلا طرفداران لیورپول به شوخ طبیعی معروف هستند، یا لیدزی ها
نژادپرست هستند. توی ایران، هواداری اما بیشتر براساس همشهری گری اتفاق می
افتد و همین، هوادارها را فاقد هویت وکاراکتر می کند. فقط در مورد استقلال و
پرسپولیس است که چون هواداری شان فارغ از سکونت یا تعلق خاطر به تهران
تعریف می شود، این کاراکتر جمعی جای مفهوم هویت شهری را می گیرد.
اینجا
هم همان سابقه به کمک تیم و هوادارها می آید. استقلال در زمان پهلوی،
«تاج» بود. نه اینکه فقط مدیران استقلال به رژیم وابستگی داشته باشند.
تیمسار خسروانی و علی عبده، در اصل خیلی با هم فرقی نداشتند. جز اینکه
خسروانی (که طبیعتا از عوامل کودتای 28 مرداد بود) زودتر به فکر افتاده بود
پاچه خاری دربار را بکند.
این
شیرین بازی اما برای تیمش گران تمام شد. مردم، تیم او را تیم دربار فرض
کردند و به شک لاتوماتیک تیم رقیب شد تیم مردم پابرهنه و محروم. این تقسیم
بندی در سال های بعد از انقلاب و با وجود جمع شدن بساط سلطنت، باز هم ادامه
پیدا کرد.
علی
پروین و شاگردانش شدند نماینده طبقات پایین و مردم حاشیه شهر و هواداران
استقلال هم در مقابل خودشان را به طبقه الیت و نخبه جامعه منتسب دانستند.
چیزی که با کاراکتر کاپیتان آن سال هایشان، عبدالعلی چنگیز هم تناسب داشت.
هیچ
تحقیق واقعی وجود ندارد که اثبات کند میانگین تحصیلات هواداران استقلال
بالاتر از پرسپولیسی هاست یا اینکه غلظت ارزش هایی مثل مرام و رفاقت و
مردانگی بین پرسپولیسی ها بیشتر است اما استقلالی ها هواداران تیم رقیب را
با القابی نظیر «لات» و «چاقوکش» خطاب می کنند.
از
آن طرف هواداران پرسپولیس به اینکه تیمشان، تیم مردها و حامی مردم محروم و
پایین دست اجتماع است افتخار می کنند و طرفداران رقیب را «سوسول» و «مکش
مرگ من» می دانند. اینکه برای مهدی هاشمی نسبی که از پرسپولیس رفته بود،
اسکناس های سبز هزار تومانی را توی استادیوم دست می گرفتند و او را به پول
پرستی متهم می کردند، دقیقا از همین جا می آید. اینکه امیر قلعه نویی بین
همه هوادارهای استقلال محبوبیت ندارد هم از همین جا می آید. استقلالی ها از
سرمربی شان توقع ندارند که ادبیات علی پروین را داشته باشد.
تریپ اعتراض
دوگانه
تاج – طبقات محروم، فقط به کری خواندن های هوادارها خلاصه نمی شد. ریشه
پرسپولیس از شاهین بود، تیمی که بعد از کودتای 28 مرداد به تقابل با رژیم
مشهور شده بود و معروف بود وقتی در افتتاحیه مسابقات سال 42 شاه تماشاچی
مسابقه دارایی – شاهین شده بود، نیمی از هواداران شاهین فریاد می کشیدند
«شا» و سکوهای روبرو در امجدیه جواب می دادند «هین».
شاهین
برای همین چیزها تعطیل شده بود. حالا همان طرفدارها شده بودند هوادار
پرسپولیس. وقتی نتیجه دو دربی نیمه کاره (بهمن 48 و دی 49) 3- صفر به نفع
تاج اعلام شد، دیگر هیچ شکی باقی نماند. هنرمندها، نویسنده ها، روزنامه
نگارها و همه مخالف ها شدند هوادار پرسپولیس و جایگاه شماره 8 امجدیه شد
جایگاه مخصوص هوشنگ ابتهاج و داوود رشیدی و سعید راد و بقیه که همیشه 40-30
نفری می رفتند و شعارها را می نوشتند و می دادند دست «سهراب بوقی».
حتی
سهراب سپهری هم می آمد تا اعتراضش را اینطوری نشان بدهد. آن شعار معروف
«این ور پلیس، اون ور پلیس، پرسپولیییییس» توی همین فضا ساخته شد و برای
کنایه، لقب «سلطان» علی پروین هم دقیقا با همین کارکرد ساخته شد. مردم،
سلطان خودشان را داشتند، یکی غیر از آنکه ساکن کاخ نیاوران بود.
با
استقلال شدن تاج و پاک شدن صورت مساله هم این داستان تمام نشد. هوادارها
این ژست اعتراض را نگه داشتند، این بار با هدفی غیرسیاسی و صرفا به نیت
کوبیدن تیم رقیب. از همان دیدار 2-2 دی 73 که نیمه کاره ماند و یک بار دیگر
کمیته انضباطی نتیجه را 3- صفر به نفع استقلال اعلام کرد، این ژست هم
دوباره در دستور کار قرار گرفت. (محرومیت یکساله ای که برای احمدرضا
عابدزاده در نظر گرفته شده بود، آن هم به جرم «شکستن دوربین یک عکاس» (!)
را باید در تاریخ کمیته انضباطی، ستون «شاهکارها» نوشت.)
هوادارها
چیزی پیدا کرده بودند برای اعتراض و توجیه ضعف احتمالی تیم محبوبشان. توی
فوتبال ما هم که تا دلتان بخواهد بهانه برای اعتراض هست: ضعف داوری، گم شدن
نامه، جریمه کسر امتیاز، تساوی پی در پی دربی (سر ششمین یک – یک هر دو
گروه شعار می دادند «مساوی سیاسی»)، ... ژست اعتراض چنان کارکردی داشته که
استقلالی ها هم در چند سال اخیر و با توجه به نوع مدیرعامل های قرمز، آن را
توی دستور کار گذاشته اند.
یار سیزدهم
این
برنامه «نود» که گفتیم، جزو استثناهاست. «نود» تقریبا به همه تیم ها می
پردازد و تویش صدای همه بازیکن ها، مربی ها و مدیرعامل ها شنیده می شود.
اما باقی رسانه ها اینطوری نیستند. رسانه های ما (شامل تلویزیون منهای
«نود») سه دسته هستند: یا استقلالی هستند یا پرسپولیسی یا مخلوط. رسانه ای
نداریم که محور اصلی اش چیزی غیر از این دو تیم باشد. همین میزان از توجه
به این دو تیم باعث دیده شدن اتفاقات ریز تیم ها و جور شدن خوراک
هوادارهاست.
به
یاد بیاورید دهه 60 را، زمانی که لیگ کشوری به لیگ های استانی قسمت شده
بود و در لیگ قدس، تیم منتخب هر استان حاضر می شد. در آن دوران، تلویزیون
فقط بازی های دو تیم سرخابی در جام باشگاه های تهران را پخش می کرد. (یحتمل
اگر بحث افزایش تعداد شبکه ها و پر کردن کنداکتور شبکه های استانی و «شما»
و ورزش در کار نبود، هنوزهم تلویزیون همین کار را می کرد.)
دقیقا
هم به همین خاطر بود که احمدرضا عابدزاده تا وقتی که در تام اصفهان بازی
می کرد اصلا دیده نشد او تازه وقتی به استقلال و بعد هم به پرسپولیس رفت
شناخته شد. تام اصفهان اصلا تیم ضعیفی نبود. در اوایل دهه 70 که هر استان
حق داشت فقط یک نماینده در لیگ آزادگان داشته باشد، این تام اصفهان بود که
مانع رسیدن سپاهان و ذوب آهن به لیگ دسته یک می شد.
عابدزاده
هم خودش می گوید بهترین بازی های عمرش را در همین تیم انجام داده اما
نداشتن پخش تلویزیونی، باعث شده که حتی یک فریم از بازی های عابدزاده در
این تیم وجود نداشته باشد. به جز تلویزیون، مطبوعات هم نقش عمده ای در
پررنگ شدن دو تیم قرمز و آبی دارند. بخصوص پرسپولیس که تعداد خبرنگارهای
هوادارش بیشتر هم هست (شاید به خاطر جمعیت کلی هوادارها) و هر داوری را که
در بازی این تیم سوت اشتباه بزند، به سمت در خروجی و برگزاری بازی خداحافظی
راهنمایی می کنند.
سابقه قهرمانی، لذت ستاره
اگر
همه آنها را که در بالا گفتیم، بخواهیم خلاصه کنیم، می شود تعداد بالای
قهرمانی های پرسپولیس و استقلال و ستاره هایی که برای دیده شدن دوست دارند
در یکی از این دو تیم بازی کنند، ولو بازی بد و ضعیف.
استقلالی
ها دو قهرمانی شان در آسیا را تبدیل به دو ستاره کرده اند و روی پیراهنشان
نمایش می دهند، پرسپولیسی ها هم عدد شش را شعار کرده اند و در وقت مقتضی
خرجش می کنند. پرسپولیسی ها به کاپیتان هایشان که از همایون بهزادی تا به
امروز، همواره ستاره بوده اند افتخار می کنند (علی پروین، محمد پنجعلی،
فرشاد پیوس، مجتبی محرمی، احمدرضا عابدزاده، افشین پیروانی، علی دایی، کریم
باقری و علی کریمی با هر سلیقه ای، جزو تیم بهترین های تاریخ ایران هستند)
و در عوض استقلالی ها دلخوش هستند به اینکه جز در عهد فرشاد پیوس، همیشه
خدا آقای گل آبی پوشیده و همین حالا هم رقابت آقای گلی ادوار لیگ برتر،
منحصر به رضا عنایتی و آرش برهانی است.
یک
هوادار چی می خواهد جز قهرمانی؟ جز ستاره تماشایی؟ جز افتخار به تیمی که
برای هواداری انتخاب کرده است؟ همین حالا، سپاهان با سه قهرمانی اش توانسته
هوادارانی غیراصفهانی برای خودش جور کند، قهرمانی های دو رقمی سرخابی ها
که جای خود دارد.
پرسپولیس
و استقلال در بدترین دوران هایشان هم همیشه یک دوجین ستاره داشته اند و
مدعی بوده اند. همین، یک دور می سازد. قهرمانی و حضور در سطح اول فوتبال،
آن هم در این همه سال، ما را می رساند به اول متن؛ آنجایی که درباره شاخص
قدمت و استمرار حرف زده بودیم. یعنی یک چرخه دائمی که انگار قرار است تا
ابد بچرخد و بچرخد و تکرار شود.